من وسرنوشت.....
دلتنگی های من....
دلم می خواهد بخوابم….. مثل ماهی تنگ که چند روزیست روی آب خوابیده است… بعضی وقت ها دوست دارم وقتی بغضم میگیره خدا بیاد پایین اشکامو پاک کنه ! دستمو بگیره بگه : آدما اذیتت می کنن .؟! بیا بریم پیش خودم . . . کاش کودک بودم که به هربهانه ای به آغوشی پناه می بردم و آسوده اشک می ریختم ! بزرگ که باشی باید بغضهای زیادی را بیصدا دفن کنی...... نیا باران!..... زمین جای قشنگی نیست! من از جنس زمینم خوب می دانم که اینجا جمعه بازار است در اینجا قدر نشناسند مردم نیا باران!..... که گل در عقد زنبوراست ولی سودای بلبل دارد وپروانه را هم دوست می دارد! نیا باران!....... نگاهم کرد، کمی خندید... صدای تیک تاک ساعت دیوار میان خنده هایش گم شد و رفت .... صدای گام های گرم او روی دلم بنشست دلم خوشحال و سرگردان میان باغ چشمانش نگاهی، چشمکی، چیزی و شاید پرتو ماندن طلب کرد.... نمیدانم چرا خندید ،ولی خندید و جانم را به گرمی می فشارد میان این همه تردید ،میان این همه باور، میان دست های سرد این مردم میان بی کسی هایم، میان شعر های خالی از وزنم، میان دوست دارم های بی مرگم، کسی امد صدایم کرد .خندید . گام برداشت .چشمکی زد. دوباره از عمق جان خندید و باور کرد و حالا منتظر بر راه که شاید گوشه ای از چشم او را بر سر راهم فشاند و شاید یک گل سرخ برایم هدیه ای باشد خیلی سخته که بغض داشته باشی اما نخوای کسی بفهمه.... چرا من برای تنهایی نبارم....... کسی به فکرگل ها نیست.. کسی به فکر ماهی ها نیست.. کسی نمی خواهد باور کند که باغچه دارد می میرد.. که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است که ذهن باغچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز تهی می شود وحس باغچه انگار، چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده است حیاط خانه ی ما تنهاست.... حیاط خانه ی ما در انتظار بارش یک ابر ناشناس خمیازه می کشد... حیاط خانه ی ما تنها ست ........ (فروغ فرخ زاد) خداوندا.... جای سوره ای به نام عشق در قرآن تو خالیست که این گونه آغاز شود: وقسم به روزی که دلت را می شکنند وجز خدا یت مرهمی نخواهی یافت.... (دکتر شریعتی)
در جاده ای که هیچ بادی در آن نمی وزد....
Power By:
LoxBlog.Com |